مفسران حقیقی قرآن
پاسخگویان به نیازهای تفسیری:
همانطور که در قوانین بشری، مراجع خاصی جهت تفسیر آن ها تعیین می شوند و در همه موارد خصوصاً در مواردی که برداشت های مختلفی از قرآن صورت می گیرد، تفسیر آن ها ملاک و میزان است؛ در مورد قرآن هم مراجع خاصی ملاک و میزان هستند که باید در تفسیر قرآن به آنان رجوع شود.از نظر ما مراجع تفسیر قرآن بعد از پیامبر (ص) و خصوصاً در مورد متشابهات قرآن و در حوزه های اختلافی ائمه (ص) هستند. این نظر از پشتوانه دلایل عقلی و نقلی برخوردار است.
1-دلیل عقلی:
عقل می گوید: در تفسیر یک متن کسانی که مخاطب اولیه آن بوده و دریچه قلب آنان با آن متن گشوده شده و حقایق آن در قلب آنان جا گرفته است، به آن متن از سایرین آگاهتر و بیناترند «اهل بیت ادری بما فی البیت»آب زلال را از سرچشمه باید گرفت. به همین اعتبار عقلی، ابن عباس اشاره دارد.در مناظره با خوارج وقتی حضرت علی (ع) به وی فرمود: با خوارج مناظره و گفتگو کن و آنان را به قرآن و سنت فراخوان ولی با قرآن احتجاج مکن... ابن عباس گفت: فانا اعلم بکتاب الله منهم، فی بیوتنا نزل. (1)یعنی ما به کتاب خدا از آنان آگاه تریم زیرا در خانه ما قرآن نازل شده است. حضرت علی (ع) این گفته ابن عباس را تصدیق فرمود: راست گفتی ولی قرآن معانی زیاد و وجوه گوناگونی را حمل می کند و...
این اعتبار عقلی را که کسانی که قرآن در بیت آنان نازل شده عالم و آگاهتر نسبت به حقایق آن هستند؛ حضرت علی (ع) تأیید کرد اما بعلتی که در ذیل روایت نقل شده از استدلال به قرآن در مناظره با خوارج ابن عباس را منع فرمود.
2-دلایل نقلی:
1-2-روایت ثقلین و پیروی از آن دو: عن النبی (ص) «... قال ایها الناس انی تارک فیکم امرین لن تضلوا ان ابتعموهما و هما کتاب الله و اهل بیتی عترتی . ثم قال: اتعلمون انی اولی با المومنین من انفسهم . ثلاث مرات قالوا: نعم فقال رسول الله (ص) من کنت مولاه فعلی مولاه. » (2)در این حدیث گمراه نشدن مردم به متابعت از قرآن و اهل بیت (ع) منوط شده است یعنی همانطور که باید تابع تتزیل قرآن بود در تأویل و تفسیر آن باید تابع اهل بیت (ع) بود. این یکی از نکاتی است که از حدیث ثقلین استفاده می شود و قابل یادآوری است که این حدیث با مختصر تفاوتی در عبارات از سوی بیش از بیست تن صحابی نقل گردیده است (3) و میر حامد حسین تمامی آنان را مورد بررسی قرار داده است.
در منابع روایی اهل سنت علمای زیادی از آنان مثل ترمزی، مسلم، احمد، ابو نعیم، هیثمی، ابن حجر، متقی هندی، طبرانی، ابن اثیر، ابن جریر، خطیب بغدادی و دیگران این حدیث را در کتاب های خود نقل کرده اند. حتی ابن تیمیه با استناد به این روایت اجماع عترت را حجت دانسته است. (4) گرچه خدشه ای در سند آن هم کرده است.
2-2-اعلمیت حضرت علی (ع) و اهل بیت (ع):
به وجوهی برای اعلمیت حضرت علی (ع) استدلال شده است از جمله:
الف) ذکاوت و علاقمندی آنان به تعلیم و تعلم؛
حضرت علی (ع) فرموده است:«... ان ربی وهب لی قلبا عقولا و لسانا طلقا سوولاً» (5) یعنی پروردگارم به من قلبی اندیشگر و زبانی گویا و پرسشگر عطا کرده است.
نحوه استدلال قائلین به اعلمیت حضرت علی (ع) را فریقین در تألیفات خود نقل کرده اند؛ از جمله ایجی در مواقف و جرجانی در شرح آن چنین آورده است:
«... و علی اعلم الصحابه لانه کان فی غایه الذکاء و الحرص علی التعلم و محمد (ص) اعلم الناس و احرصهم علی ارشاده و کان فی صغره فی حجره و فی کبره ختناله یدخل علیه کل وقت و ذلک الذی ذکرناه من صفاته و صفات معلمه یقتضی بلوغه فی العلم کل مبلغ... » (6)
یعنی: علی (ع) اعلم صحابه است زیرا در نهایت ذکاوت و هوشمندی و اشتیاق به آموزش بوده است و (معلم او) محمد (ص) اعلم مردم و مشتاق ترین آنان نسبت به ارشاد علی (ع) بوده و علی (ع) کوچکیش را در دامن او گذرانده و در بزرگی داماد حضرت شده و در هر وقت از شب و روز بر او وارد می شده و گفتگو می کرده است. تمامی این صفات که داشته و ویژگیهایی که معلم او (حضرت محمد (ص)) دارا بوده مقتضی رسیدن علی (ع) به مرتبه بالای علم است.
البته ایجی پس از نقل همه مواردی که دلالت بر افضلیت حضرت علی (ع) دارد به نقد کلی پرداخته و نتیجه گرفته که همه اینها دلالت بر فضیلت می کند و نه افضلیت و در واقع اعلمیت را مورد خدشه قرار نداده ولیکن اعلمیت را دلیل بر افضلیت ندانسته است: «و الجواب عن الکل انه یدل علی الفضیله و اما الا فضیله فلا... » (7)
ب) فرمایش پیامبر (ص) مبنی بر اعلمیت اهل بیت (ع):
در روایتی که فریقین نقل کرده اند آمده است: «... فانظروا کیف تخلفونی فی الثقلین. فنادی مناد: و ما الثقلان یا رسول الله؟ قال کتاب الله طرف بیدا الله عزوجل و طرف بایدیکم فاستمسکوا به لا تضلوا و الآخر عترتی و ان اللطیف الخبیر نبأنی انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض و سألت ذلک لهما ربی. فلا تقدموا هما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلموهم فانهم اعلم منکم ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال: من کنت اولی به من نفسی فعلی ولیه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. » (8)این حدیث که توسط راویان فریقین نقل شده و مولفان در کتاب های خود آورده اند شامل این عبارت است که: «فانهم اعلم منکم»یعنی اهل بیت (ع) اعلم از شما هستند شما در صدد تعلیم آنان بر نیائید.
ج) سایر روایات:
از جمله روایات منزلت، امان، سفینه و غیر آنها از جمله: عن النبی (ص) ؛ لعلی (ع): «انت تبین لامتی ما اختلفوا فیه بعدی». (9)در این روایت مرجع رفع اختلاف امت (در زمینه های علمی و عملی) حضرت علی (ع) معرفی شده است. چنان که حضرت علی (ع) درباره اهل بیت (ع) فرموده است: «... و کیف تعمهون و بینکم عتره نبیکم و هم ازّمه الحق و اعلام الدین و السنه الصدق فانزلوهم باحسن منازل القرآن، وردوهم ورود الیهم العطاش... » (10)
یعنی: چگونه و چرا حیران هستید؟ در حالی که اهل بیت پیامبر (ص) در بین شما است آنان زمامداران حق، نشانه های دین و زبان های صدق اند. آنان را در جایگاه قرآن قرار دهید و همانند تشنگان برای سیراب شدن به گذرگاه های چشمه سار آنان رجوع کنید.
ابن حدید در ذیل این خطبه شرح جالبی دارد: «و قوله فانزلوهم منازل القرآن تحته سر عظیم، و ذالک انه امر المکلفین بان یجروا العتره فی اجلالها و اعظامها و الانقیاد لها و الطاعه لا و امرها مجری القرآن ... ثم قال: وردوهم ورد الیهم العطاش ای کونوا ذوی حرص و انکماش علی اخذ العلم و الدین منهم کحرص الیهم الظلماء علی ورود الماء». (11)
یعنی: سر عظیمی در این کلام علی (ع) که فرموده است: «فانزلوهم منازل القرآن» نهفته است با این کلام به مکلفین فرمان داده که عترت پیامبر (ص) را در تعظیم و احترام و فرمانبرداری از اوامرشان در منزلت و جایگاه قرآن قرار دهند و همچون شتر تشنه که با حرص شدید به طرف آب هجوم می برد؛ برای گرفتن دانش و دین از عترت پیامبر (ص) به سوی آنان روان گردند.
3-2-روایات خاصه در مورد اهل بیت (ع) و مرجعیت آنان در تفسیر قرآن:
در این مورد روایات در منابع فریقین آمده که در مجموع اگر نگوئیم متواتر لفظی است حداقل متواتر معنوی است و جهت رعایت اختصار به نمونه هایی از آنها در تحت عناوین زیر اشاره می شود:
الف: روایاتی که دلالت بر این دارد که ائمه (ع) جامع ظاهر و باطن قرآن هستند.
از امام باقر (ع) نقل شده که هیچ کس غیر از اوصیاء نمی تواند ادعا کند که ظاهر و باطن قرآن را تماماً جمع کرده است: «ما یستطیع احد ان یدعی انه جمع القرآن کله ظاهره و باطنه غیر الاوصیاء» (12)
اسکافی پس از نقل مطالبی مبنی بر علو رتبه حضرت علی (ع) در تمامی جهات؛ می نویسد: «... فله فضیله الاستنباط و الرسوخ فی علم القرآن... » (13) یعنی فضلیت استنباط و رسوخ در دانش در دانش قرآنی برای علی (ع) است.
ب) روایاتی که علم ترتیب نزول را مختص ائمه (ع) می داند:
امام باقر (ع) فرموده است: هیچ کس از مردم نیست که بگوید قرآن را آن گونه که نازل شده جمع کرده مگر این که کذاب است. زیرا قرآن را این گونه جمع و حفظ نکرده مگر علی بن ابی طالب و پیشوایان بعد از او.
البته داستان جمع قرآن به ترتیب نزول توسط علی (ع) را فریقین نقل کرده اند و نیاز به تفضیل نیست. (14)
و قبلاً گذشت که حضرت علی (ع) فرمود من منزلت خاصی در نزد پیامبر (ص) داشتم و تمام وحی را بر من می خواند و تفسیر و تأویلش را بمن می آموخت و اقسام آیات قرآن اعم از لیلی، نهاری، سفری، حضری و... را می دانم. (15)
ج) روایاتی که علم کامل به تفسیر و تأویل قرآن را از آن ائمه (ع) می داند:
از امام صادق (ع) نقل شده است که علم تفسیر و احکام قرآن و تغییر زمان و حوادث آن به ما عطا شده است. (16)
و باز از امام صادق (ع): ان للقرآن تأویلا فمنه ما قد جاء و منه مالم یجئی فاذا وقع التأویل فی زمان امام من الائمه عرفه امام ذالک الزمان. » (17)
یعنی برای قرآن تأویلی است که برخی از آن آمده و برخی از تأویل آن هنوز محقق نشده است؛ پس هر گاه تأویل آن در زمان هر امامی محقق شود امام آن زمان، آن تأویل را می داند.
همچنین از امام ابوالحسن، امام موسی بن جعفر (ع) نقل شده است: «... یعقوب بن جعفرقال: کنت مع ابی الحسن (ع) (18) بمکه فقال له رجل: انک لتفسر من کتاب الله مالم تسمع به؛ فقال ابوالحسن (ع): علینانزل قبل الناس ولنا فسر قبل ان یسفر فی الناس... » (19)
یعنی: یعقوب بن جعفر گوید: در مکه نزد امام موسی بن جعفر (ع) بودم، شخصی به آن حضرت گفت: تو قرآن را بنحوی تفسیر می کنی که شنیده نشده است. امام فرمود: قرآن بر ما نازل شده قبل از آنکه به مردم برسد و برای ما تفسیر شده است قبل از آنکه در بین مردم تفسیر شود.
از این قبیل روایات در منابع فریقین نقل شده و از مجموع آنها استفاده می شود که اهل بیت پیامبر (ع) مرجعیت فکری و علمی را در همه زمینه ها از جمله در زمینه تفسیر و تأویل قرآن دارا بوده اند و امت موظف بودند که به آنان رجوع کنند.
4-2-روایاتی که اهل بیت (ع) را واجد فهم و دانش پیامبر (ص) معرفی می کند.
به این مضمون روایات زیادی در منابع روایی نقل شده است و ما به یک روایت که در منابع فریقین نقل شده، بسنده می کنیم:
عن النبی (ص): «من سره ان یحیی حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنه عدن التی غرسها ربی فلیوال علیا من بعدی ولیوال ولیه ولیقتد بأهل بیتی من بعدی فانهم عترتی خلقوا من طینتی و رزقوا فهی و عملی، فویل للمکذبین بفضلهم من امتی، القاطعین فیهم صلتی، لا انا لهم الله شفاعتی. » (20)
یعنی: کسی که مسرورش می کند این که زندگی کند همچون حیات من و بمیرد همچون مرگ من و در بهشتی که پروردگارم بنا کرده است آرامش گیرد؛ پس علی (ع) را بعد از من دوست بدارد و دوست او را نیز دوست بدارد و به اهل بیت من اقتدا کند بعد از من، براستی که آنان عترت من هستند که از طینت من آفریده شدند و فهم و دانش مرا عطا شدند. پس وای بر تکذیب کنندگان فضیلت آنان، و وای بر کسانی که ارتباط خود با مرا در مورد عترتم قطع کنند. خدا شفاعت مرا به آنان نرساند.
کوتاه سخن: مردم در فهم معارف بلند قرآن نیازمند به تفسیر آن هستند، و هر تفسیری نمی تواند حجت باشد. یکی از منابعی که در تفسیر از حجیت قاطع برخوردار است، تفسیر ائمه (ع) می باشد که براساس مطالب گذشته، حجت، عدل، مفسر و مبین قرآن هستند و این مقام منیع را از طرف خداوند به تصریح پیامبر (ص) احراز کرده اند.
همانطور که فریقین در مورد بیانات پیامبر (ص) اتفاق نظر دارند که آنچه حضرت بیان فرموده یا وحی قرآنی بوده یا وحی بیانی که از قرآن ناشی می شده و مستفاد از این کتاب آسمانی بوده (چنان که شافعی گفته است: «جمیع ما حکم به النبی (ص) فهو ما فهمه من القرآن». (21)
یعنی: هر چه که پیامبر (ص) به آن حکم فرموده، چیزی است که از قرآن فهمیده و دریافت کرده است) بیانات ائمه (ع) نیز برگرفته از قرآن و شارح آن است.
ابن کثیر پس از نقل کلام شافعی، آیاتی را به عنوان مستند این گفتار نقل کرده است:
1- (انا انزلنآ الیک الکتب بالحق لتحکم بین الناس بمآ ارئک الله و لا تکن للخآینین خصیماً) (سوره نساء، آیه 105)
2- (وما انزلنا علیک الکتب الا لتبین لهم الذی اختلفوا فیه و هدی ورحمه لقوم یومنون) (سوره نحل، آیه64)
3- (و انزلنآ الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلهم یتفکرون) (سوره نحل، آیه44)
ابن کثیر، سپس می افزاید: از این رو پیغمبر (ص) فرمود: «الا انی اوتیت القرآن و مثله معه». یعنی: آگاه باشید که قرآن و همانند آن، با هم به من عطا شده است. ابن کثیر می افزاید: مراد از « مثله معه»سنت است؛ سنت نیز بر ایشان به وحی نازل می شده است همانند قرآن، با این فرق که سنت، مثل قرآن مورد تلاوت قرار نمی گرفته است. (22)
ائمه (ع) نیز به بیان دیگری همین فرمایش پیامبر (ص) را مطرح فرموده اند؛ از جمله امام محمد باقر (ع) فرموده است: «اذا حدثتکم بشیئی فاسئلونی من کتاب الله » (23)
یعنی: هرگاه چیزی را برای شما می گویم از من بپرسید از کتاب خدا. در شرح این فرمایش گفته شده است:
«ای فاسئلونی عن موضعه و ماخذه من کتاب الله» (24) یعنی: هرگاه برای شما حدیث می کنم از ماخذ و مکان آن در قرآن از من بپرسید.
و باز از امام محمد باقر (ع) کلامی نقل شده است که شارح فرمایش قبلی ایشان است:
« اذا حدثتکم بشیئی فاسالونی این هو من کتاب الله» (25)
البته عدم استفاده تام از علوم ائمه (ع) نیز همچون استفاده نکردن از سخنان پیامبر (ص) پس از رحلت آن بزرگوار رخداد تلخی است که مورد اشاره خود آن بزرگواران هم قرار گرفته است از جمله امام صادق (ع) از حضرت علی (ع) نقل فرموده که در جواب ابن الکواء گفت: «... ذهب الناس الی عیون کدره یفرغ بعضها فی بعض و ذهب من ذهب الینا الی عین صافیه تجری بامور لانفاد لها و لا انقطاع». (26)
یعنی: مردم به سراغ چشمه های کدری که بعضی از آنها در بعضی دیگر فارغ شده رفته اند (ولی) آن کس که به سوی ما آمده است (به حقیقت) به سراغ چشمه ای صاف و زلال رفته که آن چشمه نه می خشکد و نه از جوشش باز می ایستد.
این حقیقت که حضرت علی (ع) بدان اشاره فرموده از سیره ائمه (ع) متجلی است. سایرین نسبت به ائمه (ع) همان چشمه های کدراند که خود نیز به کاستی های خود معترف اند.
ابن عباس که در مورد توجه عموم فرقه های مسلمان است در باب چشمه سار علم استادش حضرت علی (ع) اظهار عجز کرده، و می گوید: علم من در مقابل علم علی بن ابی طالب (ع) همچون قطره ای در مقابل اقیانوس است. (27)
و ابن مسعود که بعد از وی در نزد فرقه های اهل سنت از جایگاه والایی برخوردار است در مورد قصور علم خود گوید: «انزل فی هذا القرآن کل علم و میزلنا فیه کل شیئی و لکن علمنا یقصر عما بین لنا فی القرآن» (28)
یعنی: در قرآن هر دانشی آمده و هر چیزی برای ما در این (کتاب شرح) و تمیز داده شده؛ لیکن دانش ما نسبت به آنچه در قرآن بر ایمان بیان شده قاصر است.
ولی در مورد ائمه (ع) نه تنها دوستان و پیروانش، بلکه دشمنانشان نیز به زلالی تفسیرشان (عین صافیه) و تفسیر عمیق و منحصر به فردشان اعتراف کرده اند. برای تأیید این مطلب به ذکر چند شاهد تاریخی می پردازیم از جمله: حجاج بن یوسف به چند تن از علمای عصر خود مثل حسن بصری، عمرو بن عبید، واصل بن عطا و عامر شعبی نوشت: در مورد قضا و قدر نظر خود را برایم بنویسید.
همه آنان در پاسخ نوشتند: ما در مورد قضا و قدر چیزی جز آن چه علی فرموده نداریم. وسپس به نقل فرمایش حضرت پرداختند.
وقتی حجاج پاسخها را مطالعه کرد، گفت: «لقد اخذوها من عین صافیه» (29) یا:
«لقد اغرفوها من عین صافیه» (30) یعنی: این سخن را از چشمه ای صاف و زلال اخذ کرده اند.
این سخن که برای حجاج حقیقتی تلخ بود و در جای دیگر نیز از وی نقل شده است، آن گاه که به «شهر بن حوشب»گفت: آیه ای است در قرآن که در فهم آن درمانده شده ام. ابن حوشب گفت: کدام آیه؟
حجاج گفت: (و ان من اهل الکتب لا لیومنن به ی قبل موته ی) (سوره نساء، آیه159)
ابن حوشب آیه را برای حجاج تفسیر کرد و...
حجاج گفت: از کجا این تفسیر را به دست آورده ای؟
ابن حوشب گفت: حدثنی به محمد بن الحسین بن ابیطالب (ع») یعنی: (امام باقر (ع) محمد بن علی بن الحسین برایم این تفسیر را حدیث کرده است.
حجاج گفت: جئت و الله بها من عین صافیه» (31) یعنی: به خدا سوگند این تفسیر را از چشمه ای زلال گرفته ای.
حجاج با همه دشمنی و عنادی که با علی (ع) و اهل بیت (ع) و موالیان حضرت داشت به ناچار چنین اعترافی می کند.
اعتراف ابن کندی به اعلمیت اهل بیت(ع):
مورد دیگر اعتراف کندی، معروف به فیلسوف العرب، به جایگاه علمی و تفسیری بلند اهل بیت (ع) است. یعقوب بن اسحاق کندی، از دانشمندان علم طب، فلسفه، حساب، هندسه، منطق و نجوم بوده است. بعد از نهضت ترجمه در زمان بنی عباس وی به لحاظ نقشی که در ترجمه آثار از یونانی به عربی و تنقیح و تهذیب ترجمه ها، ایفا کرد منزلت خاصی در نزد بنی عباس یافت و از شاگردان (32) و تألیفات زیادی برخوردار شد؛ تا آن جا که نوشته اند: بیش از 300کتاب تألیف کرده است. (33) برخی او را مسیحی دانسته اند. او به سال 252هجری (34) یا260 هجری درگذشته است. (35) ظاهراً به وحیانی بودن قرآن، اعتقاد نداشته و بارها در مقابله با قرآن تلاشهایی انجام داده است. (36)از جمله نوشته اند: «ان اسحاق الکندی کان فیلسوف العراق فی زمانه اخذ تألیف تناقض القرآن و شغل بذلک و تفرد به فی منزله و ان بعض تلامذته دخل یوما علی الامام الحسن العسکری فقال له ابومحمد (ع): اما فیکم رجل رشید یردع استاذکم الکندی عما اخذ فیه من تشاغله القرآن . فقال التلمیذ نحن من تلامذته کیف یجوز منا الاعتراض علیه فی هذا و فی غیره. فقال له ابو محمد (ع): اتودی الیه ما القیه الیک؟قال: نعم. فصر الیه وتلطف فی موانسته و معونته علی ما هو بسبیله، فاذا وقعت الانسه فی ذالک، فقل قد حضرتنی مساله اسالک عنها، فانه یستدعی ذلک منک فقل له: ان اتاک هذا التکلم بهذا القرآن: هل یجوز ان یکون مراده بما تکلم منه غیر المعانی التی قد ظننتها انک ذهبت الیها فانه سیقول لک انه من الجائز، لانه رجل یفهم اذا سمع. فاذا اوجب ذالک فقل له: فما یدریک لعله قداراد غیر الذی ذهبت انت الیه، فیکون واضعا لغیر معانیه. فصار الرجل الذی الی الکندی و تلطف الی ان القی علیه هذه المساله فقال له: اعد الی، فاعاد علیه فتفکر فی نفسه و رأی ذلک محتملا فی اللغه و سائغا فی النظر، فقال: اقسمت علیک الا اخبرتنی من این لک؟فقال: انه شیئی عرض بقلبی فاوردته علیک. فقال: کلا، ما مثلک من اهتدی الی هذا و لا من بلغ هذه المنزله فعرفنی من این لک هذا؟
فقال: امرنی به ابومحمد. فقال: الآن جئت به و ما کان لیخرج مثل هذا الا من ذلک البیت، ثم انه دعی بالنار و احرق جمیع ما کان الفه». (37)
مضمون گزارش مذکور چنین است (یعقوب بن) (38) اسحاق کندی، فیلسوف عراق در زمان خود بوده است وی برای این که کتابی تحت عنوان «تناقض القرآن» تألیف کند و در آن به موارد تناقض گویی در قرآن بپردازد درس خود را تعطیل و به تنهایی در خانه اش مشغول تألیف شد؛ یک روز یکی از شاگردانش خدمت امام حسن عسکری (ع) رسید، امام به او فرمود: آیا یک آدم رشیدی در بین شما نیست که استادتان، کندی را از این کار باز دارد؟ شاگرد کندی گفت: ما شاگرد او هستیم و نمی توانیم در این مورد یا غیر آن با او به بحث پرداخته و او را مورد اعتراض قرار دهیم. امام فرمود: اگر من راه اعتراض بر او را به تو بیاموزم آیا عمل خواهی کرد؟
شاگرد کندی گفت: آری.
امام حسن عسکری (ع) فرمود: به نزد کندی رفته، انس گرفته و طبق دلخواه او رفتار کن، آن گاه که با هم انس گرفتید، بگو: سؤالی به ذهنم آمده می خواهم از شما بپرسم. طبیعی است که کندی به تو خواهد گفت: سؤالت چیست؟ پس بگو: آیا ممکن است که آورنده قرآن بگوید: مرادش از این کلمات معنایی غیر از آن است که تو خیال کرده ای، تو طبق ظن خود معنا کرده ای. کندی خواهد گفت: چنین سخنی ممکن است، زیرا وی شخصی است که هرگاه مطلبی را بشنود، آن را درک می کند و می فهمد؛ آن گاه که این پاسخ را به تو داد به او بگو: پس شما از کجا می دانید شاید آورنده قرآن معنایی غیر از آنچه تو می گویی، اراده کرده باشد، و لفظ را در غیر آن معانی که تو خیال می کنی، به کار برده باشد.
شاگرد کندی آن گونه که امام (ع) فرموده بود عمل کرد و آن گاه که سؤال خود را مطرح ساخت، کندی به او گفت: پرسش خود را دوباره بگو، و شاگرد همان سخنی را که از امام (ع) آموخته بود مجدداً بازگو کرد، کندی در خود فرو رفته و به اندیشه و تفکر پرداخت و به این نتیجه رسید که چنین چیزی محتمل است و امکان دارد که معانی مراد (خدا) در قرآن غیر از آن چیزی باشد که او فهمیده است؛ کندی پس از لختی تأمل و تفکر سربلند کرده و به شاگردش گفت: سوگندت می دهم بگو این سخن را از کجا آورده ای و از که آموختی؟
شاگرد کندی گفت: این سخن به ذهنم آمد و شایسته دیدم که برای شما مطرح کنم.
کندی گفت: نه، هرگز کسی مثل تو و حتی برتر از تو به چنین معرفتی راه نمی یابد؛ به من بگو این سخن را از که آموخته ای؟
شاگرد کندی گفت: امام حسن عسکری (ع) این گونه به من آموخت.
کندی گفت: اکنون درست گفتی زیرا چنین سخنی از کسی بر نمی آید مگر از این بیت (یعنی بیت رسول خداو آل) آن گاه کندی گفت آتشی درست کنند و همه آنچه را که برای مبارزه با قرآن و نشان دادن تناقض در آن نوشته بود آتش زد.
این نمونه ای از اعترافات دانشمندان و فیلسوفان به منزلت اهل بیت (ع) و جایگاه بلند علمی و تفسیری آنان است.
اکنون این سؤال خودنمایی می کند که اگر مرجعیت اهل بیت (ع) نسبت به قرآن امری مسلم بوده پس چرا نظرات و آراء تفسیری آنان مورد توجه قرار نگرفته و مسلمانان در تفسیر قرآن دچار اینهمه تفرق و تشتت آراء شده اند؟ و چرا به جای تفسیر اهل بیت (ع) اساطیر و افسانه های اسرائیلی و نظریات سست و بی پایه در تفسیر راه پیدا کرده است؟
و چرا حتی تفاسیری که منسوب به اهل بیت (ع) است گاه متضمن مطالب واهی و غیر قابل قبول است؟
آیا در منزلت و جایگاه علمی اهل بیت (ع) اغراق شده و غلو صورت گرفته است یا حوادث و رخدادهای دیگری موجب محروم شدن مردم از سیراب شدن از چشمه زلال و ناب اهل بیت (ع) شده است؟
اینها نکات تاریک، مبهم و تاسف برانگیزی است که باید روشن گردد.
پی نوشت ها :
1-سیوطی، الدر المنثور، ج1، ص15.
2-حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص110.
3-میلانی، دراسات فی العقبات، ج1، ص30.
4-مجموع الفتاوی، ج28، ص493.
5-متقی هندی، کنزالعمال، ج13، ص128.
6-جرجانی، شرح المواقف اللایجی، ج8، ص370.
7-همان، ص372.
8-طبرانی، المعجم الکبیر، ج5، ص167؛ با مقداری تفاوت در: کلینی، الکافی، ج1، ص209؛ هیمی، مجمع الزوائد، ج5، ص195، ج9وص164؛ ابو عاصم، کتاب السنه، ص622، متقی هندی، کنز العمال، ج1، ص188.
9-حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص126.
10-نهج البلاغه، ج87.
11-ابن حدید ، شرح نهج البلاغه، ج6، ص377. ابن حدید در همین صفحه به ذکر سخن ابن متویه می پردازد که این کلام دلالت بر عصمت ائمه (ع) دارد و وی معتقد به عصمت حضرت علی (ع) است.
12-صفار ، بصائرالدرجات، ص213-214.
13-المعیار و الموازنه، ص258.
14-صفار، پیشین.
15-این حدیث در کتب متعدد آمده از جمله در بصائر الدرجات، ص218.
16-همان.
17-همان، ص215.
18-هر جا که ابوالحسن مطلق آورده شود یعنی بدون قید اول و دوم و... مراد امام کاظم موسی بن جعفر (ع) است. رک غفاری، تلخیص المقباس، ص274.
19-صفار، پیشین، ص218.
20-متقی هندی، کنزالعمال، ج12، ص103؛ ابن حدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص170، ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص240.
21-ابوریه، اضواء علی السنه المحمدیه، ص41.
22-تفسیر القرآن العزیز، ج1، ص4.
23-کلینی، الکافی، ج1، ص60.
24-ملاصالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج2، ص56.
25-فیض کاشانی، التفسیر الصافی، ج1، ص56.
26-بصائر الدرجات، ص518.
27-بحارالانوار، ج89، ص105.
28-قنوجی، ابجد العلوم، ج2، ص190.
29-ابن طاووس، الطرائف، ص33.
30-حلوانی، نزهه الناظر، ص52.
31-قرطبی، تفسیر الجامع لاحکام القرآن، ج6. ص11؛ مجلسی ، بحارالانوار، ج53، ص51.
32-معارج القبول، ج3، ص1100.
33-زرکلی، الاعلام، ج8، ص195.
34-کحاله، معجم المولفین، ج13، ص244.
35-کتاب های سه گانه مذکور.
36-کتاب های سه گانه مذکور.
37-ابن شهر آشوب، مناقب، ج3، ص526.
38-ظاهراً یعقوب بن اسحاق کندی درست باشد زیرا با توجه به سال تولد و وفات، وی معاصر با امام حسن عسکری (ع) بوده و نه پدرش.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}